جدول جو
جدول جو

معنی کهن کردن - جستجوی لغت در جدول جو

کهن کردن
(کُ هََ / هَُ کَ دَ)
پیر کردن:
دیر بماندم در این سرای کهن من
تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن.
ناصرخسرو.
رجوع به کهن شدن شود، فرسوده کردن. از کارآمدگی چیزی کاستن:
بر کهن کردن همه نوها
ای برادر موکل است دهور.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طعن کردن
تصویر طعن کردن
سرزنش کردن، عیب کردن، ملامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دان کردن
تصویر دان کردن
از پوست درآوردن دانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهن کردن
تصویر پهن کردن
گستردن فرش بر روی زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون کردن
تصویر خون کردن
کنایه از کشتن انسان، قربانی کردن حیوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهان کردن
تصویر نهان کردن
پنهان ساختن، نهان کردن، نهفتن، پنهان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عهد کردن
تصویر عهد کردن
شرط کردن، پذیرفتن کاری یا شرطی، پیمان بستن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ / فُوکَ دَ)
راندن ستور با گفتن لفظ هن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
ارثاث. تعتیق. اخلاق. ابلاء. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرسوده ساختن: انتضاء، کهنه کردن جامه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رَ نُ / نِ / نَ مو کَ دَ)
مباشرت کردن از راه دبر. جماع کردن از پس. (فرهنگ فارسی معین). لواط. وطی از دبر. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منبسط کردن. گستردن. باز کردن گستردنیها. گسترانیدن فرش و جز آن. فرش کردن، انداختن، چنانکه رختخواب و جز آن. بسط. انفراش. تمهید. گشودن. پهنیدن. اصفاح. (تاج المصادر). تشبیح. (تاج المصادر). فطح. (از منتهی الارب). اعراض. (از منتهی الارب) :
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش.
حافظ.
تصفیح، پهن کردن چیزی. (تاج المصادر). طمل، پهن کردن چیزی یا نان. (منتهی الارب). تعریض، پهن نمودن چیزی. (منتهی الارب) ، تسطیح. (دهار) (زوزنی) ، عریض ساختن چیزی، چون قطعات فلزات از زخم پتک. پخت کردن. (در تداول مردم قزوین). افزودن بر سطح چیزی از هر جانب
لغت نامه دهخدا
تصویری از لکه کردن
تصویر لکه کردن
جمع کردن توده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاغ کردن
تصویر کاغ کردن
ناله و فریاد کردن: (بتن زو کوس خورده کوه ساکن بتک زو کاغ کرده باد عاجل) (ابو الفرج رونی در صفت اسب)
فرهنگ لغت هوشیار
مغلوب کردن مقهور ساختن غلبه کردن چیره شدن: امروز افضل پادشاهان وقت است باصل... و پیراستن ملک و آراستن ولایت و پروردن دوست و قهر کرده دشمن، با کسی ترک معاشرت کردن و سخن نگفتن باوی مقابل آشتی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فین کردن
تصویر فین کردن
آب بینی را خارج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهم کردن
تصویر فهم کردن
دانستن گرفتن هوشیدن دریافت کردن مطلبی را فهمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عهد کردن
تصویر عهد کردن
پتیستادن پیمان کردن پیمان کردن شرط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعن کردن
تصویر طعن کردن
عیب کردن سرزنش کردن ملامت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعن کردن
تصویر لعن کردن
نفرین کردن نفرین کردن: خلایق از اطراف و جوانب طعن و لعن می کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاس کردن
تصویر کاس کردن
امان کسی را بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکه کردن
تصویر چکه کردن
ریختن قطرات آب از سقف و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
بالای چیزی یا کسی را پهنا کردن، مسطح کردن هموار کردن، زیر و زبر کردن دگرگونی ساختن قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون کردن
تصویر خون کردن
کشتن انسان یا حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
وسیع کردن فراخ ساختن، عریض کردن پهناور ساختن، منبسط کردنگستردن: رو بقبله سفره سفیدی پهنمیکند (هنگام عقد)، مسطح ساختن تسطیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهد کردن
تصویر جهد کردن
کوشش کردن سعی کردن رنج بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زین کردن
تصویر زین کردن
آماده سواری کردن چارپا را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رها کردن
تصویر رها کردن
نجات دادن خلاص گشتن (از قید و بند)، ول کردن آزاد گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
سخت متلاشی کردن از هم پاشیدن: بعضی مارها با زهر خود آدم را آهک میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بها کردن
تصویر بها کردن
قیمت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نیکانیدن چیزی را زیر خاک کردن، بخاک سپردن مرده بگور کردن میت، پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اجازه دادن رخصت دادن: گر زنش را بلفظ بخارایی عادتی گویم: لهی کنی که بگایم ک - لهی کند. (سوزنی جها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهن کردن
تصویر پهن کردن
((پَ کَ دَ))
وسیع کردن، پهناور ساختن، گستردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهی کردن
تصویر تهی کردن
تخلیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دفن کردن
تصویر دفن کردن
گوراندن، خاکسپاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهان کردن
تصویر نهان کردن
اخفاء
فرهنگ واژه فارسی سره